یکی از نعمتهای خوب خدای مهربون، داشتن خانواده است. فرقی نداره که در خانوادهمون کنار پدرومادرمون، برادر داشته باشیم یا خواهر. بهنظر من خواهر یعنی مهربونی.
خواهر بزرگتر یعنی یه مادر کوچک که ساعتی که مادر دستش به کاری در خونه بنده و مشغول مسئولیتهای دیگهشه ما میتونیم بهش دلگرم باشیم که کنارمونه تا مامان بیاد. آی خواهرای کوچیک! آهای خواهرای بزرگ قدر همو بدونید.
اسم من هلیا طاهریزاده است. اسم خواهرجونم هم تانیاست. من کلاس سومم و خواهرم تازه امسال میخواد بره کلاس اول.
حالا که کمکم به شروع مدرسهها نزدیک میشیم، فکر کنم تانیا یک کم دلواپسه. توی اینجور وقتا که خواهرتون نگرانه واسه چیزی، شما باید باهاش آروم و صمیمی حرف بزنید.
من بهش گفتم مدرسه جای خوبیه، دانا میشی، سواد یاد میگیری، میتونی خودت کتابات رو بخونی و بنویسی. تازه دوستان خوبی هم پیدا میکنی.
بعد از صحبت من، تانیا دیگه نگران نیست. ما با هم کولهی مدرسهمون رو داریم میبندیم. من به اون گفتم بطری آب وسیلهی شخصیه و نباید بطری رو به کسی بدی و نباید هم از بطری کسی آب بخوری.
اسم و فامیل خواهرم رو روی دفتراش با خط خوب و خوانا نوشتم و بهش گفتم باید مراقب دفتر و کتابات باشی تا گم نشن.
من به تانیا گفتم سال تحصیلی جدید شروع شده، پس بهتره هر شب سر ساعت ۹ بعد از مسواکزدن زود به رختخواب بریم تا فردا وقتی ساعتمون زنگ زد، خسته و خوابآلود نباشیم.
بچهای که شبا دیر بخوابه، فردا خسته است و سر کلاس درسهاش رو خوب و درست نمیتونه یاد بگیره. خودم هم زود رفتم بخوابم.
ما تمیز و مرتب و منظم لباسامون رو پوشیدیم و سر وقت داریم میریم مدرسه. خدانگهدار مامان، خداحافظ بابا.